خب امروز با الف. و ح. و مه. رفتیم باغ نگارستان. مه. از اون چیزی که تو چت هست درونگراتر و کم حرفتره. قدش هم بلنده. ح. که خب میشناسمش و الف. رو هم دیده بودم و اون هم تو واقعیت درونگراتره. امّا جداً هر سه شخص رو دوستداشتنی میبینم. حتّی ح. که فکر میکردم هیچ وقت باهاش خوب نخواهد شد رابطهام و حالا که این نوع رابطه رو باهاش دارم خیلی آدم جالبیه. امروز راه رفتیم و عکس گرفتیم و خندیدیم و کنار فوارههای میدون بهارستان پیراشکی و چایی خوردیم و به آقای عجیبی که خم شد و بود و دستش رو کرده بود تو آب میخندیدیم. آقای گربه اومد روی پاهام ناگهان و همینطوری به غذام خیره شده بود. نمیترسه؟ و کی فکرش رو میکرد کارت دانشجویی نشون بدیم و مجانی بریم تو؟ انگار یه اکیپ چهار نفره از جینیسها بودیم امّا در اصل ما فقط ادبیاتی هستیم.
این هم شعر امروز چون نمیشه ادبیاتیها بیرون باشن و غزل خوب پیدا نکنن. هم؟
باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز ببرید بند اشتر کین دار من
بار دگر شیر عشق پنجه خونین گشاد
تشنه خون گشت باز این دل سگسار من
باز سر ماه شد نوبت دیوانگی است
آه که سودی نکرد دانش بسیار من
بار دگر فتنه زاد جمره دیگر فتاد
خواب مرا بست باز دلبر بیدار من
صبر مرا خواب برد عقل مرا آب برد
کار مرا یار برد تا چه شود کار من
سلسله عاشقان با تو بگویم که چیست
آنک مسلسل شود طره دلدار من
خیز دگربار خیز خیز که شد رستخیز
مایه صد رستخیز شور دگربار من
گر ز خزان گلستان چون دل عاشق بسوخت
نک رخ آن گلستان گلشن و گلزار من
باغ جهان سوخته باغ دل افروخته
سوخته اسرار باغ ساخته اسرار من
نوبت عشرت رسید ای تن محبوس من
خلعت صحت رسید ای دل بیمار من
پیر خرابات هین از جهت شکر این
رو گرو میبنه خرقه و دستار من
خرقه و دستار چیست این نه ز دون همتی است
جان و جهان جرعهای است از شه خمار من
داد سخن دادمی سوسن آزادمی
لیک ز غیرت گرفت دل ره گفتار من
شکر که آن ماه را هر طرفی مشتری است
نیست ز دلال گفت رونق بازار من
عربده قال نیست حاجت دلال نیست
جعفر طرار نیست جعفر طیار من
-