۳۳ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

دوپامین

  • سه شنبه ۲۷ تیر ۰۲
  • ۱۲:۳۸

معنا شناسی و لیریک cardigan تیلور دوپامین تولید می‌کنن. یه چیز دیگه هم دوپامین تولید می‌کنه ولی دیگه اونو تو اینترنت نمی‌گم الکس. رک. دفتر روزانه، ۲۷ تیر، شرخ وقایع ۲۵ تیر.

-

Nonetheless

  • دوشنبه ۲۶ تیر ۰۲
  • ۱۵:۰۴

I'm glad I have my own romantic now Alex. It's stressful but I'm glad nonetheless. 

کاش ۲

  • دوشنبه ۲۶ تیر ۰۲
  • ۱۲:۱۳

دیشب اگر استرسی که این مرد بهم وارد می‌کرد نبود آروم‌ترین آدم جهان می‌بودم. ولی به جاش؟ تو جلسه تراپی چهارزانو نشسته بودم و مدام تو خودم جمع‌تر می‌شدم. گفتم: «دلم می‌خواد مثل اون زیر دریایی که رفت تایتانیک رو ببینه مچاله شم از فشار زیاد.». دلم می‌خواست (و هنوز می‌خواد) که وقتی می‌رم زیر پتوم یهو محو شوم و پتو بیفته روی تخت. می‌خوام از حالت جسمانی به یه ایده تبدیل شم و دیگه وجود نداشته باشم. اگر استرس‌های این خونه نبود خیلی خوشحال می‌بودم، حس ناامنی نمی‌داشتم. ولی نه، اسلام از قبل برام تصمیم گرفته بود. آدم‌ها از هزاره‌های قبل برام تصمیم گرفته بودن. حالا که خونه تنهام کمی بهترم. تونستم آهنگ گوش بدم و بالاخره یه چیز بخورم بدون اینکه بخوام از حتی دیدن غذا فرار کنم. هنوز استرس دارم. تا یه هفته استرس باهام می‌مونه. کاش بتونم زودتر رها شم. از بند و قید. کاش زودتر تموم شه یا تموم شم.

-

کاش ۱

  • شنبه ۲۴ تیر ۰۲
  • ۲۳:۲۷

کاش فردا اتفاقی نیوفته. کاش راحت اون یکی دو ساعت بگذره. کاش بی‌خطر و استرس برگردم و به هفته دوم لایدنم اداه بدم.

-

این هم آزادیان

  • شنبه ۲۴ تیر ۰۲
  • ۲۳:۲۵

اصلاً دلم نمیاد بگم «این هم شهرام آزادیان» ولی انگار باید بگم. چی شد؟ چرا؟ نمی‌دونم. کلاس‌هاش رو یادمه. کلاس‌های مهمی بود ولی خسته کننده. از متن یک مصراع اول رو می‌خوند و سر کلاس مرجع از مجله‌هاش خاطره می‌گفت. برای جذاب کردن کلاسش هم می‌پرسید ما تو کتابخونه‌مون چیا داریم. ۱۰ واحد از کارشناسی من با آزادیان گذشت. چیزی حدود ۱۶۰ ساعت. ترم سه رو یادمه که ۶ واحد باهاش داشتم و صداش بکگراند تمام زندگیم شده بود. چقدر شاهنامه خوندم اون ترم. از تابستون شروع کردم صفا خوندن حتی. آزادیانی که زیاد منبع می‌داد و زیاد می‌خواست و تلخ بود و دوستش ندشتم ولی اگر موازی داشت کلاسش با خودش بر می‌داشتم. هنوز هم با خودش بر می‌دارم. صد بار دیگه هم با خودش بر می‌دارم حتی زبان تخصصیش که نمی‌گذشت و نمی‌گذشت و نمی‌گذشت. آزادیان هم رفت. فردا به خاک سپرده می‌شه. ما آدم‌‌ها چرا مرده‌هامون رو به خاک می‌سپریم؟ نمی‌دونم. فردا روز بزرگیه.

-

930

  • شنبه ۲۴ تیر ۰۲
  • ۱۴:۳۷

I love you, ain't that the worst thing you ever heard? 

-

929

  • پنجشنبه ۲۲ تیر ۰۲
  • ۰۳:۰۴

He has a new hair cut n I'm not sure how I feel about it. I'm like really into cute guys and he looks though now. Btw, I somehow sucked at my first assignment and now I hope that he lose his emails all together. Ugh god!

-

۹۲۸

  • چهارشنبه ۲۱ تیر ۰۲
  • ۰۰:۳۸

-سلاما علي الذين يعانقون بعضهم البعض كل ليلة في السراير المتباعده.
-حنینی الیك یقتلنی.

مدام به یادتم. شب‌ها که می‌خوابم، صبح‌ها که بیدار می‌شم. هر لحظه. جای دست‌هات خالیه. دل تنگتم.

-

بیشتر باید بنویسم.

  • دوشنبه ۱۹ تیر ۰۲
  • ۲۱:۳۴

-

926

  • دوشنبه ۱۹ تیر ۰۲
  • ۱۳:۱۳

If only I was born some kilometers away...

-

925

  • يكشنبه ۱۸ تیر ۰۲
  • ۱۶:۰۸

Oh, to see without my eyesThe first time that you kissed me-

۹۲۴

  • شنبه ۱۷ تیر ۰۲
  • ۱۹:۵۷

حرف‌هایی که می‌خوام بزنم رو تو دفتر نوشتم و شماره گذاری کردم که چیزی جا نمونه. از این کار بدم میاد. نه اینکه بدم بیاد. می‌دونم همون بحث «قرار داد» می‌شه ولی نمی‌تونم بذارم حرفی نازده بمونه. فردا آخرین روزه. یا ادامه پیدا می‌کنه بدون فرسایش و بحث یا تموم می‌شه. دیگه نمی‌تونم این حالت رو تحمل کنم.

-

اه

  • شنبه ۱۷ تیر ۰۲
  • ۱۵:۵۴

دیگه داره فرسایشی می‌کنه همه چیزو. خسته شدم از بس توضیح دادم و منتظر موندم پیام بده. اگر می‌خوای تموم کنی تموم کن دیگه. منم برم دنبال گریه زاریام. اه. به انداره کافی این چند روز دیوونه نشدم، این مسئله‌ هم روش داره میاد مدام.

-

922

  • شنبه ۱۷ تیر ۰۲
  • ۰۱:۲۰

I'm not in love, it's just a thing we make.

-

حالا از هر زمان دیگری بیشتر

  • شنبه ۱۷ تیر ۰۲
  • ۰۱:۱۷

حالا از هر زمان دیگری بیشتر آماده رفتن هستم. به خودم نگاه می‌کنم و از همه چیز خسته و مانده‌ام. شادی مرا می‌راند. زندگی مرا می‌راند. خانواده مرا می‌راند. وطن مرا می‌راند. دوستی من را می‌راند. از هر زمانی بیشتر خسته‌ام. تا خود رفتن و جا گذاشتن رسیدم و رفتن هم من را راند. اگر رانده نمی‌شدم فردا شب می‌رفتم. می‌رفتم که یکبار شده، هر چقدر کوتاه، بروم و ببینم می‌توانم متعلق شوم یا نه. نشد. گفتند نمی‌شود. گفتند می‌خواهی متعلق شوی. قانون می‌گوید باید به همین خاکی که درش به دنیا آمدم متعلق باشم. من نمی‌خواهم امّا. من باید دور شوم و تنها. حرف‌هایشان، فکر‌هایشان، نگاه‌هایشان، نظراتشان. همه چیز من را از خود می‌راند. من خود از خود رانده می‌شوم. به من می‌گویند آستانه صبرم کم شده. من متعلق به شما نیستم. بند‌های من بریده شده. من مدام در ذهنم رفته‌ام و دور شده‌ام و خداحافظی کرده‌ام. از چه من می‌ترسید؟ من معلقم و بی‌خطر. من اصلاً ریشه ندارم. من کنده شده‌ام. من گوشه‌ای افتاده‌ام و برگ‌هایم خشک و خشک‌تر می‌شوند. یک جا، یک خانه، یک نفر من را بپذیرد. یک نفر من را پس نزند. یک چیزی مرا نراند. من در راه مانده‌ام و پناه ندارم. مدت زیادی است که پناه خودم بوده‌ام و حالا کمک می‌خواهم. که یک دست بیاید و برای شده یک ماه من را متعلق کند و دوباره اصلاً مرا به خود وا بگذارند. من اصلاً نمی‌خواهم وابسته شوم. فقط چند روز، چند دقیقه. بگذارید یک لحظه به خواب بروم. خسته‌ام و باید کمی استراحت کنم.

-

شرح

  • چهارشنبه ۱۴ تیر ۰۲
  • ۲۰:۰۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

The end

  • چهارشنبه ۱۴ تیر ۰۲
  • ۱۶:۴۴

As Mrs. Mallard said: "Free. Body and soul free." Here's to the end mate!

-

آره الکساندر، شاید.

  • سه شنبه ۱۳ تیر ۰۲
  • ۱۹:۵۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

معلق

  • سه شنبه ۱۳ تیر ۰۲
  • ۱۰:۴۲

از درد دندونم کلافه‌ام. از تورمش کلافه‌ام. از اینکه وضعیت ویزام مشخص نمی‌شه کلافه‌ام. از اینکه نمی‌دونم هفتهٔ دیگه ایرانم یا هلند کلافه‌ام. از خانواده‌م کلافه‌م. از وضعیت رابطه‌م کلافه‌م. از ترجمهٔ بد کتاب داستایوسکی کلافه‌م. از منابع زیاد این دو واحدی کلافه‌م. از اینکه استاد‌ها نمره نمی‌دن کلافه‌م. از اینکه اول نوشته نوشتم «کلافه‌ام» و آخرش «کلافه‌م» کلافه‌م. 

-

۹۱۶

  • يكشنبه ۱۱ تیر ۰۲
  • ۲۳:۴۴

رفتم معاینه بشم با دو دندون عقل از دست رفته به مامان زنگ زدم بیاد دنبالم. تازه پنج دقیقه بعد جراحی به یه آقا کمک کردم بره منفی یک در حالی که دست‌های خودم می‌لرزید. بیشتر می‌نویسم.

-

915

  • يكشنبه ۱۱ تیر ۰۲
  • ۰۰:۲۷

I love him so much I don't know what to do with this much feeling in my body. Ugh.

-

913

  • پنجشنبه ۸ تیر ۰۲
  • ۱۸:۴۸

Just caught myself staring at the wall smiling, thinking about the conversation we had 2 days ago Alec. It feels like I'm in love and it scares the shit outta me. Geez.

-

912

  • پنجشنبه ۸ تیر ۰۲
  • ۱۳:۴۷

از دیدن این پیام بیزار شدم. کاش تغییر کنه زودتر تکلیفم مشخص شه.

Visa application ref no. .... is under process at the Consular Support Office in The Hague, the Netherlands. Applicants requesting an update regarding the status of their visa applications can do so by sending an e-mail to VFS after 15 calendar days have passed since they submitted their application. 

-

911

  • پنجشنبه ۸ تیر ۰۲
  • ۱۳:۱۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

چیز‌های خوب

  • چهارشنبه ۷ تیر ۰۲
  • ۲۱:۰۶

دیروز عین. ازم پرسید قشنگ‌ترین قسمت‌های زندگیت کی بودن. یه لحظه جا خوردم. اینقدر مدام تو استرس و اضطراب  بودم این چند سال و اینقدر همه چیز برام سیاه بوده که مدت طولانی بود به این فکر نکرده بودم. الان با اینکه یه urge قوی منو از نوشتن درباره چیز‌های خوب نگه می‌داره ولی می‌خوام یکم بنویسم:

  • ویدیو‌های «با من درس بخون» و پومودور‌وهای یوتیوب واقعاً خوبن و من رو خیلی ذوق زده می‌کنن. از اینکه محتوا‌های درس خوندن اینقدر پیشرفته و منعطف و حمایت‌کننده‌ان خوشحال می‌شم.
  • ستون کتاب‌های نخونده تابستون رو مرتب کردم و از اینکه این همه کتاب خوب و نخونده و جالب دارم و زمانم هم برای خوندنشون بازه خوشحالم.
  • اینکه می‌تونم این تابستون درباره اسلام و زبان‌شناسی-عصب شناسی بیشتر بخونم خیلی خوبه.
  • اینکه می‌دونم آدم باهوشی هستم و مغزم توانایی پذیرش اطلاعات مختلف رو داره و اینکه غبار تعصب‌های نسل پیش من رو نگرفته و می‌تونم اطلاعات جدید رو بدون فحاشی و عصبانیت پردازش کنم من رو خوشحال می‌کنه. 
  • Gen Z به صورت کلی و تعلق بهش امید و خوشحالی منه. نسل جدید و جالبی که بهش متعلقم. نسل جنبش و خوبی با یه مقدار به اندازه‌ای بدجنسی و انسان بودن.
  • پادکست‌های «دورنما» و مدرسه تابستونی «انعکاس» واقعاً مطالب جالبی درباره مطالعات اسلام دارن که می‌خوام همشون رو پشت سر هم گوش کنم و بیشتر بدونم.

-

 

تابستون تا الان

  • چهارشنبه ۷ تیر ۰۲
  • ۱۴:۱۷

بالاخره ترم شش

  • سه شنبه ۶ تیر ۰۲
  • ۲۳:۵۹

برای اون پست‌های طولانی که درباره همه واحد‌ها حرف می‌زدم خیلی پیر و خسته شدم. این ترم هم اونقدر زود گذشت که وقتی دیروز تموم شد باورم نمی‌شد تموم شده. هایلایت این ترم از بین درس‌هاش درس کشف الاسرار و سبک نظم بود که تشکیل نشد و در قلب من رو خوشحال کرد. از بس این اواخر کارشناسی از درس‌هام زده و بهشون بی‌علاقه‌ام که اینطور می‌شه. 

معاصر نثر: شنبه صبح‌هایی که مدام تو وبلاگ به باباسالار فحش می‌دادم و چند جلسه هم پادکست‌های دورنما گوش دادم و کیف کردم. جزوه هم که ه. جور کرده بود از سال پیش و باباسالار هم مشخصاً طرح درسش رو شب‌ها حفظ می‌کرد.

نقد ادبی: ای وای فضیلت. ای وای فضیلت. کلاس‌هایی که به زور یک ساعت و ربعش کامل می‌شد و به خدا قسم اگر روی هم رفته پنج دقیقه‌ش رو گوش داده باشم. چقدر هم امتحانش رو بد دادم. الله اکبر.

حافظ۱: وای هادی اوایلش خوب بود و اواخر دیگه فقط با چرت و پرت گفتن به مه. و گاسیپ می‌شد زمان کلاسش بگذره. حالا من که از حافظ خوشم نمی‌آد ولی حیف این واحد حتّی! چقدر واحد غیر علمی و بی‌مزه‌ای بود. 

مثنوی۱و۲: برای هرچه زودتر تموم شدن کارشناسی این دو درس و باهم برداشتم. در اصل با ه. یه. کاری کردیم مثنوی۱ تشکیل شه و سر امتحانش ۴ نفر بیشتر نبودیم. و چقدر سخت بود ۱۵ روز از ساعت ۸ تا ۱۲ مثنوی داشتن. سخت‌تر که جزوه بنویسی و میز اول بشینی و آخر هم صدات کنن مبینا. راستش خوب یاد گرفتم امّا چقدر به عرفان بی‌علاقه‌ام. 

خاقانی: عیدگاه واقعاً انسان خنکیه و این واحد هم همش به فحش دادن به خاقانی گذشت. ۶‌ تا قصیده و چندتا غزل و همین. تمام. خوبیش این بود که الف. حضور داشت و آخرش در ازای جزوه‌ای که بهش دادم یه جزوه بهم داد chef's kiss. 

قرائت۴: بالاخره انتهای قرائت‌های عربی کارشناسی و اتمام دوره موسوی. چقدر واحد سختی بود. روز امتحانش با مه. وسط مرکزی نشسته بودیم و هیستریک می‌خندیدم و اونقدر استرس داشتم که به عین. زنگ زدم تا آرومم کنه. و آخرش هم امتحانش رو تو ۲۸ دقیقه دادم از بس آسون بود. حالا تا ببینم نمره‌ش چه بشه. 

ورزش۱: و بالاخره عمومی‌‌ها تموم شدن. فیتنس که واقعاً بد هم نبود. یه کراش داشتم تو کلاس و یه نفر هم می‌دونم روم کراش بود. البته چون شخصیت Book worm و ساکتم رو می‌بردم این واحد و خب جالبه دیگه این شخصیت‌ها برای آدم‌ها. و چون Pre test رو مثل یه دانشجوی خوب خیلی زود دادم، نمره‌م هم ۲۰ شد و لازم نشد کار اضافه‌ش رو بکنم. 

به صورت کلی می‌تونم بگم منظم‌ترین ترمی بود که داشتم. با اینکه ۲۱ واحد داشتم و ۲۰تاش تخصصی بود ولی از پسش بر اومدم. برنامه‌های روزانه‌ام رو کامل انجام دادم و تکلیف قرائتم اردیبهشت آماده بود. مثنوی هم خوب خوندم و فقط تو فرجه برنامه‌ها بهم خورد چون برنامه‌ای که ریخته بودم برای غیاب کسی مثل عین. بود. و خب، عین. از ۱۶ اسفند تا الان، چیزی که از نوشته‌های قبلی می‌شه فهمید چه خبر‌ها بوده. هایلایت ترم رو اصلاً همین عین. اعلام می‌کنم. از همون روز که بهش گفتم تو پسر عمومی و دستم رو گذاشتم رو شونه‌اش تا امروز که پیشش بودم و فکر کردم چقدر اینطور دوست داشتن و دوست داشته شدن می‌تونه همزمان خوب و بد باشه. منتظر نمراتمم و تا الان فقط یه ۲۰ اومده. به امید ۲۰‌ها یا نمرات حداقل بالای ۱۶ دیگه.:) بریم برای تابستون پر از استرس و سگی.

-

۹۰۷

  • دوشنبه ۵ تیر ۰۲
  • ۱۰:۱۷

نقد ادبی فضیلت داره روحم رو از هم می‌دره.

-

۹۰۶

  • يكشنبه ۴ تیر ۰۲
  • ۰۷:۴۳

هرچند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو

-

۹۰۵

  • شنبه ۳ تیر ۰۲
  • ۱۲:۳۳

اونور کتابخونه نشستی. اینقدر محو توام که نگاه نمی‌تونم ازت بردارم. سیر نمی‌شود نظر، بس که لطیف منظری پسر.

-

صبح شب‌نشینان

  • جمعه ۲ تیر ۰۲
  • ۲۲:۵۰

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران

هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران

با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

ای صبح شب نشینان! جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران

چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران

سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران

چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران

-

۹۰۳

  • جمعه ۲ تیر ۰۲
  • ۱۶:۰۳

چند روز یک شهر دیگه بود و من اینجا. همون چند روز احساس کردم داره حالم بهتر می شه. حالا که برگشت همه انرژی‌های بد رو با خودش اورد. مثل یه موج سیاه و کثیف. استرس و غم و درد بهم برگشت. جالا باید منتظر بمونم تا روزی که هر دو سال یکبار ببینمش یا کمتر و بالاخره زندگی کنم.

-

۹۰۲

  • جمعه ۲ تیر ۰۲
  • ۱۲:۳۰

کاش پاشم برم درس بخونم و از مود «به به! تابستون هم که شروع شد.» بیام بیرون و از گوش دادن به خانم تیلور دست بردارم. فردا دوتا امتحان داری دختر. فرداش و پس فرداش هم. دوشنبه‌ست که شروع تابستونه.

-