اصلاً دلم نمیاد بگم «این هم شهرام آزادیان» ولی انگار باید بگم. چی شد؟ چرا؟ نمی‌دونم. کلاس‌هاش رو یادمه. کلاس‌های مهمی بود ولی خسته کننده. از متن یک مصراع اول رو می‌خوند و سر کلاس مرجع از مجله‌هاش خاطره می‌گفت. برای جذاب کردن کلاسش هم می‌پرسید ما تو کتابخونه‌مون چیا داریم. ۱۰ واحد از کارشناسی من با آزادیان گذشت. چیزی حدود ۱۶۰ ساعت. ترم سه رو یادمه که ۶ واحد باهاش داشتم و صداش بکگراند تمام زندگیم شده بود. چقدر شاهنامه خوندم اون ترم. از تابستون شروع کردم صفا خوندن حتی. آزادیانی که زیاد منبع می‌داد و زیاد می‌خواست و تلخ بود و دوستش ندشتم ولی اگر موازی داشت کلاسش با خودش بر می‌داشتم. هنوز هم با خودش بر می‌دارم. صد بار دیگه هم با خودش بر می‌دارم حتی زبان تخصصیش که نمی‌گذشت و نمی‌گذشت و نمی‌گذشت. آزادیان هم رفت. فردا به خاک سپرده می‌شه. ما آدم‌‌ها چرا مرده‌هامون رو به خاک می‌سپریم؟ نمی‌دونم. فردا روز بزرگیه.

-