۱۸ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

962

  • پنجشنبه ۳۰ شهریور ۰۲
  • ۲۳:۲۸

Love me. :(

-

جراحی چشم

  • چهارشنبه ۲۹ شهریور ۰۲
  • ۱۹:۳۹

یک هفته پیش سه‌شنبه چشم‌هام رو بالاخره عمل کردم. بعد از اینکه حدود دو سال ثابت شده بود و یک ساله‌ش رو لنز استفاده می‌کردم رفتیم چشم‌پزشکی نور و با سی میلیون چشمام جراحی شد. واقعاً جراحی آسونی بود. اولش زیر یه دستگاهی خوابیدم و پلک‌هام رو با یه وسیله‌ای باز نگه داشتن. من باید به نور سبز خیره می‌شدم و برای اینکه استرسم رو کنترل کنم، با اینکه پرانول خورده بودم، تصور کردم که اون نور سبز همون نور سبزیه که گتسبی سال‌ها بهش نگاه می‌کرد و براش نماد رسیدن به دیزی بود. یکی دو دقیقه‌ای با هر چشمم به اون نور سبز نگاه کردم و بعد دیگه همه‌جا رو سفید دیدم. دستم رو گرفتن و من رو نشوندن رو یه مبل. بعد رفتم زیر دستگاه بعدی. اونجا به نور‌های قرمز و آبی خیره شدم در حالی که دوباره پلک‌هام رو باز نگه داشته بودن. این دفعه دکتر خودش اومد و با یه سری وسایل روی چشمم کار انجام داد. البته چشمم سر بود و هیچی حس نمی‌کردم. بعدش دیگه دید داشتم. اومدم بیرون و رفتیم خونه. عینک آفتابی زدم ۲۴ ساعت. حتی تو تولد مامان هم عینک داشتم. فرداش که رفتیم دکتر، گفت جراحی خوب بوده و دیگه می‌تونم به زندگی عادیم برگردم و فقط لازمه تا چند ماه بیرون عینک آفتابی بزنم. حالا دید کامل دارم ولی به خاطر خشکی چشم گاهی تار می‌بینم. اشک مصنوعی می‌ریزم براش. جالبه. بدون در اوردن لنز‌هام می‌تونم شب‌ها بخوابم و تو حموم وقتی قطره‌ها به زمین می‌خورن و نور لامپ بهشون می‌خوره رو هم می‌تونم شفاف ببینم.

-

960

  • شنبه ۲۵ شهریور ۰۲
  • ۱۸:۳۹

Been in my ought self mode for 21 years. Tho exhausted, can't change it really. Comes with the package. 

-

۹۵۹

  • دوشنبه ۲۰ شهریور ۰۲
  • ۲۱:۰۵

الان نمی‌تونم با کسی صحبت کنم که. حالا اومدم خونه مامان بزرگم. این یعنی حرف زدن مداوم وگرنه حرف و حدیث. نه اینکه اهمیتی داشته باشه، حوصله سخنرانی ندارم. کاش الان تو بغلت بودم. من نمی‌تونم «دوستت» باشم. یا این یا سلام علیک از دور.

-

جسوس

  • دوشنبه ۲۰ شهریور ۰۲
  • ۲۰:۱۹

P, Panic. I, I'm scared. N, nauseous. K, death!

-

957

  • دوشنبه ۲۰ شهریور ۰۲
  • ۱۹:۴۶

Therapy has made me aware of my unconscious drives and all the money and secrecy worth it.

-

956

  • دوشنبه ۲۰ شهریور ۰۲
  • ۱۲:۱۹

At a "Grice's meaning theory" lecture. You're sitting next to me but it feels like we're strangers. Good for you baby. Good for you.

-

۹۵۵

  • يكشنبه ۱۹ شهریور ۰۲
  • ۲۳:۳۴

شب به خیر.

-

۹۵۴

  • يكشنبه ۱۹ شهریور ۰۲
  • ۲۱:۵۳

حالم خوب نیست. عین. کارت عروسیشو اورد ولی نتونستم اونقدر که می‌خواستم براش خوشحال شم. حیف.

-

953

  • يكشنبه ۱۹ شهریور ۰۲
  • ۲۱:۰۲

You know what it feels like? Waiting for my dad to punish me. Instead I check your messages and have anxiety over your decisions. It's the opposite of what you want to become to me: safe. 

-

952

  • يكشنبه ۱۹ شهریور ۰۲
  • ۲۰:۲۳

Sadness gives me writing motivation and it's not healthy. 

-

951

  • يكشنبه ۱۹ شهریور ۰۲
  • ۲۰:۲۲

I'm like: UGH

-

Cher Alexandre

  • يكشنبه ۱۹ شهریور ۰۲
  • ۲۰:۱۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

IPM-troubles

  • يكشنبه ۱۹ شهریور ۰۲
  • ۱۸:۴۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

New York City

  • جمعه ۱۷ شهریور ۰۲
  • ۱۱:۴۷

You can't talk to me when I'm like this, daring you to leave me just so I can try and scare you.You're the West Village, still do it for me, babe.

-

منم بدون تو

  • چهارشنبه ۱۵ شهریور ۰۲
  • ۱۰:۰۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۹۴۵

  • شنبه ۱۱ شهریور ۰۲
  • ۰۱:۴۱

مدام میام تا درباره یه چیز‌هایی بنویسم ولی می‌گم الان که تو اتاقمم، چراغ‌ها خاموشه و دارم ASMR گوش می‌دم دوباره چرا حالم رو بهم بزنم؟ الانم که اتاقم رو مرتب کردم و یکم تنها بودم و حالم خوبه. امروز داشتم به زندگی آینده‌ام فکر می‌کردم. گفتم بهترین حالتی که الان به ذهنم می‌رسه اینه که یه دانشگاهی تو آمریکا دکترای مستقیم قبول شم. دو سال اول رو تو خوابگاه زندگی کنم، دو سال بعد رو تو یه خونه تنها. بعد با پارتنرم هم‌خونه بشم. اینطوری هم طعم آکادمی غربی رو چشیدم، هم زندگی خوابگاهی، هم زندگی تنها، هم زندگی با پارتنر. این دیگه ایداه‌آل منه الان. جالب هم هست که همه چیز رو درباره خونه فکر کردم. اول از همه خونه اصلیم: دانشگاه. بعد خونه‌های دیگه‌ای کنارش قراره داشته باشم. خونه الکساندر. خونه. اونجایی که جرأت کنم ماگ مورد علاقه‌م رو براش بخرم. اون‌جایی که هر موقع دلم خواست توش بمونم. اون‌جایی که دلم بخواد توش بمونم. یکشنبه‌های تعطیل، سه‌شنبه‌های طولانی، آخر هفته‌های بارونی، دوشنبه آفتابی. خونه.

گفتم نمی‌خوام حالم رو خراب کنم. ارائه عمران البدوی رو هم ترجمه هم‌‌زمان کردم و حالا ۲تا ارائه هفته آینده مونده. خیلی تجربه جالبی بود با اینکه نون. بهش دیگه حس خوبی نداره. آدم‌ها خیلی غر می‌زنن. همین زمانی که غر می‌زنی رو انگلیسی یاد بگیر شاید یه چیزی بهت اضافه شد. چمیدونم. از گروهشون اومدم بیرون. خیلی آخر هفته‌ام آخر هفته نبود. فردا که قراره برم فرهنگستان یکم خسته‌ام. خیلی وقت هم هست نرفتم. شاید تو طول ترم هم سه‌شنبه‌ها برم. می‌خوام بعد فارغ التحصیلی یه جا داشته باشم که برم. می ترسم از اون زمان. ۶ ماه دیگه این موقع‌ها احتمالاً تموم شده. این مرد قراره اذیتم کنه. می‌دونم که قراره. ولش کن. نمی‌خوام حال خودمو خراب کنم الکساندر. فعلاً می‌خوام این نوشته رو تموم کنم. همین که شروع کردم نوشتن هم عالیه. می رم بخوابم. خداحافظ. 

 

To summer loves

  • جمعه ۱۰ شهریور ۰۲
  • ۰۰:۰۱

August slipped away into a moment in time.

-