مدام میام تا درباره یه چیز‌هایی بنویسم ولی می‌گم الان که تو اتاقمم، چراغ‌ها خاموشه و دارم ASMR گوش می‌دم دوباره چرا حالم رو بهم بزنم؟ الانم که اتاقم رو مرتب کردم و یکم تنها بودم و حالم خوبه. امروز داشتم به زندگی آینده‌ام فکر می‌کردم. گفتم بهترین حالتی که الان به ذهنم می‌رسه اینه که یه دانشگاهی تو آمریکا دکترای مستقیم قبول شم. دو سال اول رو تو خوابگاه زندگی کنم، دو سال بعد رو تو یه خونه تنها. بعد با پارتنرم هم‌خونه بشم. اینطوری هم طعم آکادمی غربی رو چشیدم، هم زندگی خوابگاهی، هم زندگی تنها، هم زندگی با پارتنر. این دیگه ایداه‌آل منه الان. جالب هم هست که همه چیز رو درباره خونه فکر کردم. اول از همه خونه اصلیم: دانشگاه. بعد خونه‌های دیگه‌ای کنارش قراره داشته باشم. خونه الکساندر. خونه. اونجایی که جرأت کنم ماگ مورد علاقه‌م رو براش بخرم. اون‌جایی که هر موقع دلم خواست توش بمونم. اون‌جایی که دلم بخواد توش بمونم. یکشنبه‌های تعطیل، سه‌شنبه‌های طولانی، آخر هفته‌های بارونی، دوشنبه آفتابی. خونه.

گفتم نمی‌خوام حالم رو خراب کنم. ارائه عمران البدوی رو هم ترجمه هم‌‌زمان کردم و حالا ۲تا ارائه هفته آینده مونده. خیلی تجربه جالبی بود با اینکه نون. بهش دیگه حس خوبی نداره. آدم‌ها خیلی غر می‌زنن. همین زمانی که غر می‌زنی رو انگلیسی یاد بگیر شاید یه چیزی بهت اضافه شد. چمیدونم. از گروهشون اومدم بیرون. خیلی آخر هفته‌ام آخر هفته نبود. فردا که قراره برم فرهنگستان یکم خسته‌ام. خیلی وقت هم هست نرفتم. شاید تو طول ترم هم سه‌شنبه‌ها برم. می‌خوام بعد فارغ التحصیلی یه جا داشته باشم که برم. می ترسم از اون زمان. ۶ ماه دیگه این موقع‌ها احتمالاً تموم شده. این مرد قراره اذیتم کنه. می‌دونم که قراره. ولش کن. نمی‌خوام حال خودمو خراب کنم الکساندر. فعلاً می‌خوام این نوشته رو تموم کنم. همین که شروع کردم نوشتن هم عالیه. می رم بخوابم. خداحافظ.