۱۸ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

گفتار اندر جنگ دوم سهراب با رستم

  • جمعه ۳۱ ارديبهشت ۰۰
  • ۱۷:۱۴

دل مـن همـی بر تو مهر آور
همی آب شرمم به چهر آورد
فردوسی

فإن قلبی یمیل کل المیل إلیک
و إن وجهی لیغمره الحیاء منک
بنداری

-

هنوز، برای سالیان مدید

  • جمعه ۳۱ ارديبهشت ۰۰
  • ۰۱:۳۹

قبلاً گفتم، هزاران بار گفتم. بازهم می‌گم.
''مازلت احبک
و حنینی إلیک یقتلنی...''

-

راه-راه

  • سه شنبه ۲۸ ارديبهشت ۰۰
  • ۱۱:۴۴

آنها با پوشیدن راه راه نگاهی را مزیّن و دلی را شاد کردند.

-

۲۱۱

  • يكشنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۰
  • ۲۲:۴۸

رغبة

  • شنبه ۲۵ ارديبهشت ۰۰
  • ۲۲:۴۸

رغبتی فیک کانت حقیقه جداً، لم أکن عندها تحت تأثیر أغنیة, نظرة او ماشابه، کنت ادرک و أعی بأنی أریدک. بطریقة أعمق ممّا أظن و تظن.

-

فلانی

  • شنبه ۲۵ ارديبهشت ۰۰
  • ۲۲:۱۷

هرچقدر از بدی ارتباطاتِ در بندِ اینترنت بگم کم گفتم؛ درست. ولی یکی از جالب‌ترین نقاط اینترنت پیام‌های هم‌زمانیه که برای آدم میاد. انواع و اقسام مختلف دغدغه‌ها که به شدّت منو مجذوب خودش می‌کنه. با اینکه یکی از مشخصه‌های آدم ‌های درونگرا اینه که دوست‌های کمی دارن(کاملاً غیر روانشناسانه و طبق تجربه) ولی همین مقداری هم که دارم، وقتی بهم پیام می‌دن و من رو به یه قسمتی از ذهنشون دعوت می‌کنن، کاملاً از این همه تفاوت زندگی‌ها گیج می‌شم. اوّل زندگی خودم رو نگاه می‌کنم. مشکلاتم رو می‌ذارم جلوم، بعد مشکلات فلانی و فلانی و غیره(در اون حد که من می‌دونم.) و بعد می‌گم خب یه سری هم مشکل داره که که به من نمی‌گه و اون‌ها رو حدس می‌زنم. بعد یادم میاد آدم‌هایی که تو یوتیوب هستن و بلاگر‌های شریفی هستن. اون‌ها رو هم نگاه می‌کنم و دلهرههاشون رو. حالا چند نفر رو دارم جلوم و زندگیشون رو و من و زندگیم. چقدر متفاوت! چقدر عجیب!

-

خیزش اسکای واکر، بن را زنده نگه دارید.

  • جمعه ۲۴ ارديبهشت ۰۰
  • ۰۲:۱۵

حالا که من سه سال طولش دادم تا خیزش اسکای واکر رو ببینم و براش مجبور شدم کل ۸ قسمت رو همراه سولو و روگ وان ببینم ولی بازم می‌گم، ۱)کاش روابط عاشقانه (مخصوصاً مثلثی و مربعی) و همجنسگرایانه رو وارد جنگ ستارگان نمی‌کردید.  ۲)کل خوبی نسل جدید BB8 و البته بعد دیدن قسمت آخر باند ری و بن بود. بقیه‌اش نمی‌ارزید، جدی. ۳)آدم‌ها وسط جنگ شوخی نمی‌کنند، قابل توجه سازندگان سه‌گانه نسل جدید و کل تولید‌کنندگان استدیو مارول به جز هالک.

-

ذکرک الخیر

  • پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۰۰
  • ۲۳:۴۸

اگر بخواهم به تو بگویم که من که هستم، می‌گویم من آدم یاد‌ها هستم. یاد هرچیزی و هرکسی، یاد هر روز، هرلحظه. هر ثانیه که می‌گذرد در ذهنم یادی را زنده می‌دارم و بلند می‌گویم:''یادش بخیر!'' و واقعاً بخیر.
(و یک روز به یادم می‌آید که چقدر خانه مادربزگ یاس خوش گذشت، یادش بخیر. عجب غمی بودم از حرف‌های ز.، یادش بخیر. دوست داشتم لحظه‌ای را که کنارش دراز کشیده بودم و به نفس‌هایش گوش می‌دادم، یادش بخیر. چه شوری داشت دورانی که دوستش داشتم، یادش بخیر. چسبید بهمان حرف زدن با ع. در سقف سانا، یادش بخیر. چقدر با ح. و یاس و م. بلند آهنگ می‌خواندیم ته باغ، یادش بخیر. با آن پای شکسته سریع دویدم سمت م.و. وقتی فهمیدم آمده، یادش بخیر. نگرانی برای گم شدن ساعتم مسخره بود وقتی برای بار اوّل با ر. می‌رفتم بیرون، یادش بخیر. جدی سر حباب‌ساز دعوایمان شد؟ یادش بخیر. چطور ترمز نیامد زیر پایم؟ اشکالی ندارد، یادش بخیر. واقعاً اوایل یازدهم بد گذشت، یادش بخیر. چه غوغایی کردم وقتی از مدرسه انداختنم بیرون، یادش بخیر. باد با سرعت میان موهایم می‌پیچید و نمی‌توانستم از ذوق لبخندم را جمع کنم، یادش بخیر. اوّلین جمله که توانستم فرانسوی بگویم خیلی بی‌معنا بود ولی پناه بر خدا! چه حس خوبی بود، یادش بخیر.)
من آدم یاد‌ها هستم و در اثنای روزمرگی‌ام می‌ایستم و به دنبال دست یاد می‌گردم. محکم می‌فشرم دستش را و اگرچه گاهی سرد و گاهی گرم، به روی چشم می‌گذارم این را. هرچقدر گیلهمرد کوچک بگوید زندگی با خاطره‌ها زندگی نیست و اگر مجبور شدی با یاد‌ها زندگی کنی، دیگر باید بساط‌ آن زندگی را جمع کرد، من مخالفتم گیله‌مرد، ابراهیمی جان. من می‌گویم یادش بخیر و واقعاَ بخیر.

-

Parlez-moi

  • سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۰
  • ۲۲:۲۹

Ne partez pas, j'vous en supplie restez longtemps.
Ça m'sauvera p't'être pas mais faire sans vous j'sais pas comment.

و اگرچه بشر بتواند هفت دریا را درنوردد و سرزمین‌های دور و نزدیک را فتح کند، در آخر آنچه که او را به زانو درخواهد آورد "نبودن" است. به زانویم در نیاور. با من صحبت کن؛ کمی.

-

اعتراض

  • سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۰
  • ۰۲:۴۸

"No one's ever really gone." Luke told Leia when Ben was attacking them with all he ever had.

من اگر به چیزی بخوام اعتراض کنم، نسل جدید جنگ ستارگانه. کی می‌خواد اصلاً مقایسه کنه آموزش لوک توسط یودا رو وقتی  با قسمت تاریک نیرو روبرو شد با وقتی که ری روبرو شد؟ لوک ویدر رو دید و واقعاً عجب صحنه‌ای بود وقتی کشتش و خودش رو دید. بعد حالا این وسط ری یه انعکاس بی‌نهایت از خودش می‌بینه. بعد هم اونقدر الکی شلوغش می‌کنن که آدم حوصله‌اش سر بره. هرچقدر سینما پیشرفت کرده باشه، ذهن نویسنده‌ها پسرفت کرده. حتّی بازیگر لوک و لیا و هان هم به اندازه‌ای که باید نتونستن خوب ارائه کنن ماجرا رو. ابهتی که لوک موقع جدال با ویدر داشت رو هرچقدر توصیف کنم و بذارم عکسش رو پروفایلم بمونه نمی تونم حق مطلب رو ادا کنم. فیلم خوب یعنی من بتونم بدون جلو زدن، تمام صحنه‌ها رو ببینم و با اینکه می‌دونم ویدر پسرش رو نمی‌کشه، نفسم تو سینه‌ام حبس شه. حتّی لایت‌سیبر‌ها هم افتضاح شدن. و رنگ 3PO. احتمالاً تنها نقطه قوت ماجرا BB8 باشه. کی وسط تیراندازی شدید گارد شهر اینقدر شوخی می‌کنه؟ فین پاسخگو باش. چه وضعشه؟ نه چه وضعشه؟ هربار سه گانه نسل جدید من رو ناراحت‌تر و ناراحت‌تر می‌کنه. مخصوصاً قسمت دوم با این‌همه دور بودنش از واقعیت. الکساندر! وقتش نیست این مسئله رو حل کنن؟

-

۲۰۳

  • يكشنبه ۱۹ ارديبهشت ۰۰
  • ۰۳:۰۳

کیف أقول أشتاق ألیک بطریقة تؤلم قلبک کما تؤلمنی؟

-

غمت بخیر!

  • شنبه ۱۸ ارديبهشت ۰۰
  • ۰۰:۰۸

و یک روز به تو می‌گویم ''غمت بخیر!'' و واقعاً امیدوارم عزیزکم که غمت بخیر. نصفه و نیمه می‌دانم چه غمی را می‌کشی. از آن سخت‌هایش است که دشوار می‌شود برایش به عبارت ''اصلاً ولش کن.'' رسید. می‌دانم دلت بهم می‌پیچد و هر صدای کوچکی تو را می‌پراند و به غمت چند لایه می‌افزاید. می‌دانم که در انتظار یک چیز بد بودن سخت است. یک تلخ بزرگ و مانا. برایت کار خاصی نمی‌توانم بکنم. می‌توانم به تو گوش دهم، می توانم برایت دعا کنم. که به خدایم بگویم: ''هرچقدر از تو دورم و هرچقدر کم‌محبت شده‌ام با تو، این یکی فرق می‌کند. ببخشید که آن روز گفتم دوستت ندارم. جوانی می‌کنم دیگر. تو که بهتر می‌دانی. تو اینبار به حرفم گوش بده. اینبار غمش را بخیر کن. شبش را نیز. غم‌مان را، شبمان را نیز.''

-

هُوَ

  • پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۰۰
  • ۰۲:۵۹

جَسدی هُنا، و روحی حَیث یتنفّس هُوَ!

-

شما که راست ایستاده‌اید، با شما هستم.

  • چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۰۰
  • ۲۳:۵۹

حالا من اگر سؤالی بپرسم شما من را متهم نکنید ولی شما که آن بالا نشسته‌اید و با ناز و افتخار راه می‌روید و بعد نگاهی از سرتاپای ما می‌اندازید و با چشم‌هایتان می گویید :''خیلی نمی‌ارزد.'' دردانه‌هایتان را به که می‌گویید؟ اگر شب چشم‌هایتان را بستید و پشت سرهم تصاویر هولناک را دیدید، به آغوش کسی پناه می‌برید؟ یا همانطور محترمانه با لباس‌ خواب‌های حریرتان شسته و رفته در تخت‌های نرمتان به خوابتان ادامه می‌دهید؟ یا اگر رفتید جلوی آینه و به جای خودتان، آینه یک سری تصاویر درهم و برهم از یک‌ آدم کج و کوله و غمگین نشانتان داد، فریاد می‌زنید و شروع می‌کنید مشت کوبیدن به آینه؟ موهایتان را می‌کشید؟ یا خیلی متین در آینه دقت می‌کنید و اگر نشد به بهانه‌ی ''این آینه غبار گرفته، بگویید تعویضش کنند'' همه بار را گردن آینه بدبخت می‌اندازید؟ یا فکر کنید درباره آن وقت که دیگر زانوانتان جواب نمی‌دهد این وزن غصه را. در میان راهرو می‌نشینید و شروع می‌کنید ضربه زدن به سرتان یا به راهتان ادامه می دهید تا در اتاق زانوانتان بشکند؟ احتمالاً برای همین یک دکتر همیشه نزدیک شماست. این سؤال من را بی‌ادبانه ندانید. واقعاً می‌خواهم بدانم شما که همیشه راست ایستاده‌اید، با غم‌هایتان دقیقاً چه می‌کنید؟

-

به چشم برهم زدنی

  • چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۰۰
  • ۰۲:۰۱

إِلٰهِی عَظُمَ الْبَلاءُ
وَبَرِحَ الْخَفاءُ
وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ
وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الْأَرْضُ
وَمُنِعَتِ السَّماءُ
وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ
وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکیٰ
وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ.

اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
أُولِی الْأَمْرِ
الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ
وَعَرَّفْتَنا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ
فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِیباً
کَلَمْحِ الْبَصَرِ
أَوْ هُوَ أَقْرَبُ.

یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ
یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ
اکْفِیانِی فَإِنَّکُما کافِیانِ
وَانْصُرانِی فَإِنَّکُما ناصِرانِ.

یَا مَوْلانا
یَا صاحِبَ الزَّمانِ
الْغَوْثَ
الْغَوْثَ
الْغَوْثَ
أَدْرِکْنِی
أَدْرِکْنِی
أَدْرِکْنِی
السَّاعَةَ
السَّاعَةَ
السّاعَةَ
الْعَجَلَ
الْعَجَلَ
الْعَجَلَ
یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ.

-

تولد

  • چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۰۰
  • ۰۱:۱۶

خب خب. وبلاگ عزیزم سلام و تولدت مبارک باشه. سال پیش همین روز وقتی تو رو افتتاح کردم می‌دونستم قراره خیلی اوقات بهترین محل برای خیلی از حرف‌هام باشی. اون اوایل ذوق داشتم و می‌گفتم نه مونا باید روزی یه پست بیشتر نذاری ولی حالا خیلی نسبت بهت بی‌معرفت شدم و خودم می‌دونم. اون روز‌ها زیاد می‌نوشتم و وقتی فهمیدم بقیه‌ای هم هستن که وبلاگم رو بخونن، این نوشتن‌ها سمت و سو پیدا کرد. بیشتر می‌نوشتم چون می‌دونستم خونده میشن. بعد رسیدیم به دی پارسال که مهاجرتت دادم اینجا یعنی بلاگ. ۲۵ تومن خرج برداشت و سه روز کاری ولی خب، الان دیگه من و توییم. دیگه حتی الکساندری نیست که باهاش صحبت کنیم. فقط من و تو. می دونم که می دونی به‌خاطر مشکلاتی که دارم و افسردگی ناشی از کرونا و غم نمی‌تونم ذهنم رو باز بذارم و برای همین نمی‌تونم بنویسم. اگر هم چیزی بنویسم از اتاق شماره ۵ می‌نویسم. جایی که با مشکلاتم می‌جنگم. مثلاً خیلی وقت‌ها دوست دارم عاشقانه بنویسم، از روزم بگم، از حال و هوای ترم دو دانشگاه. از همه کارهایی که ریخته رو سرم. از بروکلین ۹۹ و جنگ ستارگان بگم. دوست دارم از مصاحبه‌های کاریم بگم ولی خب، بعد یکی دو خط نوشتن اونقدر ذهنم خسته‌اس از این ماجراها که فقط یه خط مشکلی می‌ذارم تهش و ناتموم می ذارمش. تو میدونی که دوست دارم بنویسم تا به نوه مورد علاقه‌ام اینجارو نشون بدم. ولی خب، همه این چیز‌ها انرژی روانی می‌خواد و من هرچی داشته باشم، این رو ندارم. همین. زیاد غر نمی‌زنم، تولدت مبارک تنها محل نشر افکار من.

-

۱۹۵

  • سه شنبه ۷ ارديبهشت ۰۰
  • ۱۲:۳۰

همه باهم نشسته‌ایم که این دم را تنها زندگی کنیم. در انتظار مرگ.

-

اردی‌بهشت

  • چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۰۰
  • ۱۰:۲۴

اول اردی‌بهشت ماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قضبان

بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی 
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

-