خب خب. میخوام بالاخره نوشته ترم دو رو بنویسم و بارش رو از روی دوشم بردارم با اینکه هنوز عملاً تموم نشده. این ترم یکی از طولانیترین ترمهایی بود که یه آدم میتونست داشته باشه. ترم یک تموم شد، یک روز استراحت کردیم و ترم دو شروع شد. یادمه یکسری نمرههای ترم قبل هنوز حتّی نیومده بود وقتی ترم جدید شروع شد. این است دانشگاه تهران لیدیز اند جنتلمن.
اندیشه اسلامی:با استاد رضاییمهر بود که هر درسی ارائه بده بازهم باهاش برمیدارم. اون اوّل گفتم خدا کنه جلّاد نباشن و واقعاً نبودن. سر کلاسش گوش نمیدادم امّا صداش روشن بود چون وسط کلاس سؤال میپرسید و باید تو واتسپش جواب میدادیم. جالبی ماجرا هم این بود که مهم نبود چی بگی، همین که یه حرفی بزنی حضور رد میکرد. آخر سر هم گفت اونایی که خودشون حذف نکردن رو حذف نمیکنه به خاطر غیبت. امتحانش تستی بود و به خاطر مشکلات سامانه به همه ۳ نمره اضافه کرد. باورت میشه؟ سه نمره. حتّی بعد امتحان بهم زنگ زد و گفت: «امتحان چطور بود؟» به ساغر هم زنگ زده بود و سؤالای عجیب غریب پرسیده بود. نمرهام که خیلی خوب شد و اگر تو چارت اخلاق و اینها درس ارائه بده گزینه اوّل و آخرم رضاییه. یادش بخیر اوّل ترم گفت: «خانما، لطفاً پروفایلتون یه عکسی بذارین که یک نفر به گوشی من نگاه کرد قضاوتم نکنه.» :)))) دلم میخواست عکسای استخرم رو بذارم پروفالیم به خدا. ولی خب کیوت بود. اشکالی نداشت.
تفسیر قرآن: من تا روز امتحان نمیدوستم تفسیر موضوعی قرآن برداشتم یا نهج البلاغه. چرا؟ چون ساعت ۸ صبح بود و من وارد کلاس میشدم، برای ساعت ۹:۳۰ ساعت میذاشتم، میخوابیدم، ۹:۳۰ برای حضور زدن بیدار میشدم و دوباره میخوابیدم. در این حد استاد بیآزار. این هابطی هم از اوناست که بازم باهاش کلاس برمیدارم. نمره هم نسبتاً خوب داده. دستش درد نکنه. خاطره از کلاسش هم بر میگرده به این نوشته.
تاریخ ادبیات: و امان از آزادیان. امان. کلاسهای آزادیان رو من راست بگم شرکت نمیکردم. فکر کنم روی هم ۳ جلسه رو گوش کردم. اشکالی هم نداشت چون تمرکزم میرفت. مطمئنم اگر تو دانشکده بودم همه کلاسهارو گوش میدادم. یادمه از دی تصمیم رفتم هر شب ۳۸ صفحه صفا بخونم که تا خرداد تموم بشه. نخوندم چون زیاد بود و من هم نثر صفا رو دوست ندارم. برای همین از دو ماه مونده به امتحان از کیانا کمک خواستم و هر شب ۲۵ صفحه خلاصه صفا خوندم و خلاصه کردم. آخر سر هم کل خلاصه صفا رو خلاصه کرده تو یه ورد داشتم(پایین گذاشتمش) و رفتم که امتحان بدم با استرس. آزادیان از دو روز قبل امتحان داشت میگفت اگر تقلب کنید فلان میکنم و اینها. و من گروه تقلب داشتم. گفت ۲۰ نمیده، وقت امتحان جوریه که نرسیم کار دیگه بکنیم، برقم رفت و فلان هم قبول نمیکنه(برقم سر امتحان رفت ولی خداروشکر تموم شده بود.:)). آخر سر هم تو گروه آنچه را گفت که نوشته شد. حالا بیادبی کرد ولی خب تموم شد. نمیدونم بعداً باهاش چیزی بردارم یا نه. چون اذیت شدم. ولی حالا تا نمره بیاد صبر میکنم و بعد تصمیم میگیرم.
رودکی و منوچهری: یعنی استاد نرمتر از عظیمی هست؟ طول ترم رودکی خوند با دوتا قصیده منوچهری. همهش هم از رواقی تعریف میکرد. کلاسهاش هم که آنلاین نبود و فایل میفرستاد و کار خوبی که کردم این بود که تو طول ترم گوش دادم. حالا فعلاً بهخاطر دیابت عمل شده و بستریه و ما امتحانش رو ندادیم ولی خب، دعا میکنیم زود حالش خوب شه. نه الکساندر؟ سر تعیین وقت امتحان هم خیلی بچههابیمزه بازی در اوردن. ۱)فرزی رفته بود پی وی بچهها و گفته بود بندازن قبل مرداد که شر ترم دو کنده شه.آرمین هم رفته بود پیوی دودانگه و پشت سر فرزی حرف زده بود. دودانگه هم اومد راست از پیام آرمین اسکرین شات گرفت و فرستاد تو گروه. واقعاً بچگی از این بیشتر؟ بعد میگفت چرا بچهها رو زور میکنن. من نمیفهمم زور چه معنایی میده آخه؟ ۲)تو گروه فاطمه رحمتی گفت نمیتونه صبح امتحان بده و ما به خاطر زینب ساعتش رو انداخته بودیم صبح. بعد فرزی اومد گفت نمیشه به خاطر یه نفر رایها عوض شه. منم گفتم مسئله دوستیه دیگه. من حرف زینب برام بیشتر برو داره تا حرف رحمتی. حالا اونم گذشت. ۳)الان هم این پسر هندیمون میاد تو گروه و پیوی بچهها و میپرسه امتحان واقعاً برگزار شده یا نه؟ فکر میکنم فکر میکنه بهش دروغ میگیم. نمیدونم والا!
شاهنامه: اوّلش افشین خواست که کلاسش آنلاین باشه ولی خب سامانه نخواست و آفلاین شد. بهتر. هزاران بار بهتر. کلاس آفلاین از همهچیز بهتره. هر هفته ۱۰۰ بیت شاهنامه میخوندم و کیف میکردم. آخرش هم ۱۱ تا مقاله داد که چون من طولانیهاش رو طول ترم خونده بودم خیلی برام کاری نداشت و همه مقالهها رو خلاصه کردم. بعد هم اوّلین نفر تو خرداد امتحاش رو دادم. خیلی خوب ندادم و چندتا سؤال رو جواب ندادم ولی پشیمون نیستم که زود دادم و تموم شد. هنوز بعضی بچهها امتحان نداد. واحد مورد علاقهام با اختلاف نه خیلی زیاد.
نگارش: استاد نه نگارش بلکه تعطیل کردن. هر عید و مناسبتی بود کلاس نگارش مجد تعطیل میشد. آخر سر هم اردیبهشت کلاس رو تموم کرد گفت دیگه مطلبی نداره. باهاع. امتحانش رو دادیم و از فونتیک که بچهها خودشون رو کشتن یاد بگیرن نداد. چندتا انشا بود و سه ساعت هم وقت داشت. ساعت ۱ امتحان رو دادیم، ساعت ۵ نمرات ترم قبل رو تو سامانه وارد کرد و پرونده رو بست. عجیب جداً.
بدیع: حالا من که نمیدونم فضیلت چطوریه ولی بر اساس تکلیفش خوشحالم با عیدگاه برداشتیم. به عیدگاه گفتیم کلاست آفلاین باشه، گفت آفلاین گوش بدین. میخوام بگم در این حد حضور براش اهمیت نداشت. چندبار تو کلاسش شعر خوندم و البته یادش نمیمونه برای نمره دادن. کلاسش خیلی بیمزه بود و مطمئن نیستم چرا از اوّل کتاب همایی رو به جای اون زیب سخن نخوند. امتحانش هم خیلی ساده بود و هنوز نمره نداده و نمیدونم دست بالا نمره میده یا پایین.
دستور: امامی:))))))))) چی بگم؟ کلاسش که خیلی خوب بود فقط حیف ۹۹ جلسه درباره حرف اضافه صحبت کرد و نرسید جمله مرکب رو خوب درس بده. (اصلاً درس نداد حتّی.) ولی خب عزیز دل ماست دیگه. بعد امتحان بهش گفتم: «استاد امتحان خیلی سخت بود.» گفت: «پنا بر خدا. عذر میخوام» آخه ادب اینقدر زیاد؟ هعی:'))) نمره هم خیلی دست بالا داده و ما رو شرمنده کرده به جد.
گلستان: با اینکه کلاس موسوی گاهی حوصلهسر بر میشد ولی اینکه فایلهایی که آفلاین فرستاد جذاب بود نشون میده استاد خوبیه و مشکل از آموزش مجازیه. امتحان نیمترمش رو بدک ندادم و یه سؤال رو نتونستم جواب بدم. ولی سر امتحان ترم دو بگم چی شد الکساندر.:) خب من تا شب ساعت ۳ بیدار موندم و با اسما درس خوندم. بعد صبح پاشدم و هرچقدر زنگ زد استاد، اسکایپ نگرفت و درست نشد. بعد گفت: «وقتت تمومه و فردا پس فردا امتحان میگیرم.» ما هم فرداش قرار بود بریم دماوند پیش کرباسچینا و من واقعاً نمی خواستم این امتحان هم بیوفته عقب چون رودکی که معلوم بود وضعیتش. می خواستم این آخریش باشه دیگه. خلاصه با اعصاب داغون سوار ماشین شدیم با مامان که برم کادو تولد عطیه که ظهرش بود رو بگیرم و بعد میخواستیم مانتو بخریم. سوار ماشین که شدیم وسط راه موسوی زنگ زد گفت یکنفر نیومده بیا امتحان بده. دوربین رو روشن کردم. گفت: «کتاب که ندارین. چطور می خواین بخونین؟» گفتم: «استاد تو فقط بگو کدوم حکایت من از گنجور میخونم. عقب ننداز جان عمت.» خلاصه با دوبار تقلب مامان تونستم یه چیزی از توش دربیارم و امتحان گلستان رو هم تو ماشین تموم کنم. باز خوبه پشت فرمون نبودم. تجربه باحالی بود. جدی.:)))
صرف: حسنپوری:))))))))))))))) تا ابد حسن پوری:))))))))))) اینقدر یه استاد خوب و عزیز؟ قطعاً باهاش بازهم صرف برمیدارم. قطعاً. با نمک، عزیز، Carring و از همه مهمتر استاد خوووب. خیلی خوب. تستی امتحان گرفت و با کمک جمعی اسما و ساغر یه چیزی از توش در اومد. نمرههامون با فاصله ۱ نمره ۱ نمره پشت سر هم شد. یه بار هم میکروفونم روشن بود و تو گروه داشتیم بیمزه بازی در میوردیم و من خندیدم و صدام پخش شد. شت.:) اشکال نداره حالا. پیش میاد دیگه.
در کل ترم دو یه چیز عجیب طولانی بود که دراماهاش رو جای دیگه توضیح دادم. اعصاب خوردیهای خودش رو داشت ولی خب یه سری چیزها داشت که اصلاً قابل مقایسه نیستن در برابر سختیهاش. مثلاً ساغر و اسما. مثلاً امامی. مثلاً حسنپوری. تا ترم بعد ببینیم خدا چه بخواهد.:)
-