دیشب اگر استرسی که این مرد بهم وارد می‌کرد نبود آروم‌ترین آدم جهان می‌بودم. ولی به جاش؟ تو جلسه تراپی چهارزانو نشسته بودم و مدام تو خودم جمع‌تر می‌شدم. گفتم: «دلم می‌خواد مثل اون زیر دریایی که رفت تایتانیک رو ببینه مچاله شم از فشار زیاد.». دلم می‌خواست (و هنوز می‌خواد) که وقتی می‌رم زیر پتوم یهو محو شوم و پتو بیفته روی تخت. می‌خوام از حالت جسمانی به یه ایده تبدیل شم و دیگه وجود نداشته باشم. اگر استرس‌های این خونه نبود خیلی خوشحال می‌بودم، حس ناامنی نمی‌داشتم. ولی نه، اسلام از قبل برام تصمیم گرفته بود. آدم‌ها از هزاره‌های قبل برام تصمیم گرفته بودن. حالا که خونه تنهام کمی بهترم. تونستم آهنگ گوش بدم و بالاخره یه چیز بخورم بدون اینکه بخوام از حتی دیدن غذا فرار کنم. هنوز استرس دارم. تا یه هفته استرس باهام می‌مونه. کاش بتونم زودتر رها شم. از بند و قید. کاش زودتر تموم شه یا تموم شم.

-