فکر می‌کنم دارم برمی‌گردم به خودم. حالا چند روزی از کنکور نحس ارشد می‌گذره. کنکوری که دو روز براش بیشتر نخوندم و به مضحک‌ترین شکل ممکن رفتم و تست‌هاش رو پر کردم. راستش درباره کنکور حرفی نیست. میم. گفت برم و حقم رو که ارشد مستقیم زبان‌شناسی باشه پس بگیرم ولی راستش اصلاً دلم نیست برگردم دانشگاه تهران. از طرف دیگه اگر دانشگاه تهران جهنمه ببین دانشگاه‌های دیگه برام چی قراره بشه. نمی‌دونم. صبر می‌کنم فعلاً. شاید هم نباید صبر کنم و باید برم سراغ حقم؟ کاش آیین‌نامه ارشد مستقیم رو پیدا کنم.

مهم نیست. این نوشته درباره چیز دیگه‌ایه. بعد اینکه دفتر یونیکورنیم رو تو پردیس مرکزی گم کردم و ۶ کیلومتر برای پیدا کردنش راه رفتم و تو کانال گمشده‌های دانشگاه هم گذاشتمش و خبری نشد، رفتم شهر کتاب و از این دفتر‌های ۲۹ تومنی پرونوت پاپکو خریدم. صفحه اول رو باز کردم چند دقیقه پیش و کار‌هایی که باید بکنم رو نوشتم. به دو دسته تفریحی و آموزشی تقسیمشون کردم. از برنامه‌ریزی آلمانی و جغرافیا و تاریخ و حلقه زبان‌شناسی، تا حلقه اگزیستانسیال با عین. و قلاب‌بافی. احساس بهتری بهم داد وقتی همه چیز رو جلو چشمم دیدم. باید فقط همتم رو بگردونم تا صیاد رو نیاد. ها ها. خنک! Anyway، فردا بیرون نمی‌رم چون کلی برنامه‌ریزی باید بکنم و یکم هم کارام مونده. باید کیو آر کد‌های آزمون‌ها رو بسازم و اگر بشه یه پایه رو نهایی کنم. کادوی عین. رو هم باید شروع کنم دیگه. راستش برای همه‌چیز ذوق دارم ولی مدام می‌ترسم زیادی ذوق کنم و استرس و خانواده بخوان همه چیز رو با خاک یکسان کنن. اینم یه نوع زندگیه به هر حال.

الان که این‌ها رو می‌نویسم عین. داره فیفا بازی می‌کنه. یا اون یکی شرکتی که فوتبال کامپیوتری درست می‌کنه. ذوق داشت که رو کامپیوترش دانلود کرده و می‌گفت: تو برو بنویس. طولانی هم بنویس که من خوب بازیمو بکنم. منم اومدم و دارم خوب می‌نویسم. شاید برم دفتر هم بنویسم چون دیگه از ریخت دفتر مشکی هم متنفر شدم و می‌خوام فقط صفحه‌هاش تموم شه. ولی دلم هم نمیاد اینو بگم. اون دفتر همراه با اینکه وزن فیزیکیش به خاطر همه چیز‌هایی که توش چسبوندم زیاد شده، کلی هم خاطره داره و البته اینقدر مخفیانه هست که تا ابد همراه خودم و نزدیکم نگهش دارم. الان که فکر می‌کنم شاید بهترین خاطرات ۲۰ سالگیم توش نوشته شده باشه. خوشحال شدم. :) مثل دیروز که از برف بازی برگشتم و روی تخته‌ام به عنوان کار شماره ۵ نوشتم: خوشحال باش. چون مطمئن بودم یادم می‌ره به خاطر روز خفنی که گذروندم خوشحال باشم. فردا تراپی هم دارم. قول می‌دم این دفعه یادم نره تراپی دارم و خوابم نبره. تا فردا.

-