حالا سه ساله که این وبلاگ رو دارم. به صورت فنی البته از دی ۹۹ می‌شه که اینجا رو دارم و قبلش بلاگفا بودم. بعد یه مهاجرت سنگین و حالا اینجام. این وبلاگ هم پستی بلندی داشته. گاهی تشنه نوشتن بودم و گاهی نمی‌خواستم حتی به مطالبش نگاه کنم. مخاطب‌های زیادی اومدن و رفتن. خواننده‌ها هم زیاد و کم شدن. زمانی که می‌دونم خواننده دارم بیشتر می‌نویسم و زمانی که می‌دونم خواننده ندارم کم و کم‌تر می‌شه. اولین خواننده‌های ناخواسته‌ دوست‌های دبیرستانم بودن. ز. وبلاگ رو پیدا کرده بود و همه باهم می‌خوندنش. بعد از یه مدت با خبر شدم و خب آدرس رو عوض کردم و یکی از دلایل مهاجرت از بلاگفا هم همین بود. اولین خواننده‌ای که دوست داشتم بخونه و خود خواسته آدرسم رو داشت محمد حسین بود. محمد حسین از زمان بلاگفا بود و یه مدتی هم اینجا رو می‌خوند تا اینکه دیگه نبود. یادمه موقع مهاجرت از بلاگفا از قبل بهش خبر نداده بودم و کلی بهم ریخته بود. بعد از اون دوست‌هام هم به اینجا راه پیدا کردن. زهرا سادات بود اون زمان. اون هم بعد از ماجراهای شهریور چون ارزشی بود از زندگیم حذف شد. مثل همه بسیجی‌ها و ارزشی‌های دیگه. بعد از اون آدم‌های دانشگاه وارد اینجا شدن. سین.، ی. و الف. اولین نفر‌ها بودن. الان دیگه هیچ کدومشون نمیان. فکر می‌کنم همه آدرس رو گم کرده باشن. بعد از اون مدت طولانی آشنا راه ندادم. هرکی بود از خودبیانی‌ها بودن. تا یه مدت پیش که مه. اومد. و فکر کنم هنوز هم هست.

داستان خواننده‌ها و مخاطب‌های اینجا طولانیه. آدم‌ها آدرس رو می‌گیرن و هفته اول براشون نوشته‌ها جذابه. بعد خسته می‌شن. خستگی هم داره. اینجا انگار همه چیز داره ولی هیچ چیز نداره. اگر مطلب خیلی مخفیانه باشه که تو دفتر می‌نویسمش. اگر کمتر مخفیانه باشه یا لیاقت دفتر رو نداشته باشه قفل می‌شه. اینطور می‌شه که پست‌های باز همه توضیح واضحات یا حالم تو یه روز خاصه. گاهی خودم هم وقتی بر می‌گردم منظور نوشته‌هام رو نمی‌فهمم. یا یادم نمیاد شناسه هر فعل به کی بر می‌گرده.  عکس‌هایی که اینجا آپلود کردم امّا حس خوبی بهم می‌دن.

فکر می‌کنم اینجا رو هیچ وقت پاک نکنم. حتّی الان فکر می‌کنم ممکنه هیچ وقت دست از نوشتن تو اینجا بر ندارم. اوایل اینجا به هدف اشتراکش با نوه‌هام بود. الان که تفکراتم فرق کرده و فکر می‌کنم تا ابد تنها بمونم می‌نویسم که نوشته باشم. می نویسم که ثبت کنم و بعد همینجا یه گوشه اینترنت خاک بخوره. شاید هم یه روز برگشتم و نگاهشون کردم.

خلاصه که این داستان من و وبلاگه. تنها صفحه مجازی من که توش اطلاعاتی از خودم بروز می‌دم. اون جایی که وقتی آدم‌ها می‌فهمن دارمش نسبت بهم بیشتر کنجکاو می‌شن و فکر می‌کنن چه خبره. چه خبره؟ هیچ خبر الکساندر. هیچ خبر.

-