دریچه من را یاد چیز‌های مختلفی می‌اندازد. دریچه می‌تواند امید باشد. آن‌جا که نور پرتو پرتو وارد اتاق می‌شود و همه جا را صبح می‌کند. دریچه می‌تواند چشم تو باشد. چشمی که من را نگاه می‌کند وقتی روی پله پایین‌تر ایستاده‌ام و به تو نگاه می‌کنم. دریچه می‌تواند تو باشد. اینجا هنوز تیره است و غبارآلود امّا تو هستی تا بدانم آن طرف دیوار دنیا تمیز‌تر و روشن‌تر است. دریچه می‌تواند یک پنجره باشد. درست وسط سیمان و خاک. 

-

-