-کم کم تفاوت‌ها به چشم تو هم می‌آن و می‌گم خب، یا مثل من قبول می‌کنی یا می‌گی نمی‌ارزه. من فکر می‌کنم دومی. چون همیشه دومی. ولی کار من چیه؟ نشون دادن اون شخصیتم که انتخاب کردم نشون بدم و صبر کردن. از دستم بیشتر بر می‌آد ولی نه وظیفمه و نه خوشحالم می‌کنه. رفتن ناراحتم می‌کنه. سرد شدن ناراحتم می‌کنه. درسته، ولی می‌ارزه به اینکه بخوام دست ببرم تو چیز‌ها.

-الکساندر برام عجیبه که وقتی جلوم نشسته یک جور برام زیباست، وقتی پیش افراد دیگه‌ست یا کس دیگه پیشمونه یک جور دیگه. هم ظاهرش و هم رفتارش وقتی دیگرانی هستن متفاوته و نمی‌دونم برام جالب باشه که پیش من راحت‌تره(؟) یا سؤال پیش بیاد که چرا؟ نمی‌دونم.

-