از فیلم و سریال‌های ترسناک بیزارم. اون‌هایی که بهم هیجان بیش از حد می‌ده رو هم دوست ندارم. مخصوصاً اگر واقعی یا شبیه به واقعیت باشه. اون وقت دیگه سمتشون هم نمی‌رم. اگر هم از یک چیز خیلی تعریف بشنوم یا خیلی دوست داشته باشم ببینم چند وقتیه به این نتیجه رسیدم که ترجیح می‌دم برام اسپویل شه. اگر بدونم تهش کی‌می‌میره و کی زنده می‌مونه می‌تونم بیشتر لذت ببرم. از نورپردازی، از صحنه‌سازی، از بازی بازیگرا. همه چیز خیلی بهتر و قشنگ‌تر می‌شه وقتی از قبل می‌دونم چه اتفاقی می‌افته و با اینکه آدم‌ها از اسپویل متنفرن، من طرفدارشم. این اتفاق امّا به فیلم و سریال محدود نمی‌شه. ۲-۳ سالی می‌شه که مدام زندگیم رو تو ذهنم به اون فیلم و سریال‌ها تشبیه می‌کنم. یه شخصیت بد اصلی وجود داره که مدام ازش در ترس و اضطرابم. اون شخصیت اصلی هزار‌تا دست سیاه و طولانی داره که مدام دنبال شخصیت اصلی میان و تهدیدش می‌کنن. من هم در حال فرار و پنهان‌کاری مدام می‌ترسم و مضطرب می‌شم. گاهی وقتی یک روز خیلی پر استرس رو می‌گذرونم و امن بر می‌گردم خونه و مطمئن می‌شم اتفاقی قرار نیست بیفته، می‌گم کاش این رو صبح می‌دونستم. کاش می‌شد پلیر زندگی رو بکشم جلو و ببینم که رو تخت آروم خوابیدم و هنوز زنده‌ام، اون وقت می‌تونستم از آفتاب، کوچه‌ها، محبت‌ها، لبخند‌ها، بوسه‌ها یا هر چیز دیگه‌ای بیشتر لذّت ببرم. شاید حتی می‌تونستم ایمان بیارم. شاید می‌تونستم از کف هرم مازلو یکم بالاتر برم و به نیاز‌های بالاتر دست پیدا کنم. اگر از صبح می‌دونستم که تو روزم قراره چه اتفاقی بیفته چقدر آرامش داشتم. اون شب می‌گفت: «یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خدا اینه که آدم‌ها نمی‌دونن کی و چجوری قراره بمیرن. اگر لحظه مرگت رو بدونی همونجا زندگی برات تموم می‌شه.» من می‌گم برعکس، اگر زندگی برای من اسپویل می‌شد زندگیم از همونجا شروع می‌شد. اگر می‌دونستم ضد قهرمان امروز خیال مبارزه نداره، امروز رو با خیال راحت و روشنی می‌گذروندم. ولی نه، از این امکانات ندارم. این خواسته‌ هم شبیه بقیه خواسته‌های غیر واقعیمه. شنل نامرئی کننده، نگهدارنده زمان، نقشه جی پی اس آدم‌هایی که می‌خوام.

-