نشسته بود کنارم و سرش روی زانوم بود. به چمن‌ها نگاه می‌کرد و براش این رو می‌خوندم. یه جاهایی یکم سانسور می‌کردم ولی تا یه جاهای خوبی براش خوندم. یه جا سرش رو بلند کرد و می خواست نگاهم کنه. سرش رو برگردوندم روی زانوم و گفتم نگاهم نکنه. نمی‌تونستم وقتی داره نگاهم می‌کنه ادامه بدم و بخونم. وقتی جفتمون به درخت تکیه داده بودیم و بهش نزدیک بودم اون نمی‌تونست نگاهم رو تحمل کنه.

THE ART OF EYE CONTACT